کد مطلب:314964 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

بیرون بروید که به بلا نازل می شوید
خانم مؤمنه ای از اهل قیر كه در چهل فرسخی شیراز است گفت: در آن شبی كه صبح آن زلزله ای در 21 فروردین 1351 شمسی آمد و خانه ها خراب گردید، شب در خواب دیدم سیدی درب خانه ما آمد و عمامه ای كه بر سر داشت و زنی هم همراه ایشان است و صورت خود را نقاب انداخته مرا صدا زد من بیدار شدم فرمود: چراغ روشن كن، روشن كردم باز فرمود با شوهر و فرزندانت از خانه بیرون روید.

عرض كردم آقا شش هفت سال زحمت كشیدم تا این خانه را درست كرده ام و حالا تازه آمده ایم در آن زندگی كنیم. فرمود: باید بیرون بروید كه بلا نازل می شود، گفتم: اجازه دهید شوهرم را بیدار كنم. گفت: هنوز زود است، خیلی وحشت داشتم. در خود می گفتم: كاش صبح می شد و مؤذن اذان صبح می گفت.

گفت آتش روشن كن و آب روی آتش گذار اما مهلت اینكه چایی درست كنی پیدا نمی كنی. شوهرم آقا حیدر را از خواب بیدار كردم دیدم صدای مؤذن بلند شد و مرتبه دوم اذان گفت. چون خیلی متوسل به حضرت عباس شدم و صدا زدم یا ابوالفضل (علیه السلام) به دادم برس، دیدم سید جوان نورانی كه به نظرم یك دست در بدن نداشت آمد درب منزل گفت: حیدر را بیدار كن بگو مادرت مرده بیا جنازه اش را بردار و دفن كن. گفتم: آقا سید كاظم كجا بوده اید سید



[ صفحه 530]



كاظم فاطمی اهل منبر بود از اهل قیر كه بر اثر حادثه زلزله به رحمت ایزدی پیوست.

فرمودند: سید كاظم نیستم و از طرف قبله آمده ام و می خواهم عبور كنم خیلی ترسیدم فرمودند: نترسید چون حامله هستید من پشت به شما می كنم و حرف می زنم او را ندیدم پس از آن زلزله كوچكی آمد و تا بچه ها را بیدار كردم و شوهرم را از خواب بیدار شد زلزله سخت شروع شد. همین قدر كه توانستم بچه ها را از خانه بیرون بیاورم كه خانه خراب شد. اگر چه تمام خانه های ما خراب شد ولی همان خانه ای كه بچه ها در آن خوابیده بودند شكسته شد و پایین نیامد و بحمدالله هیچ كسی از اهل خانه تلف نشدند. [1] .


[1] داستان هاي شگفت انگيز ص 226. شقايق خونين كربلا ص 83.